شوق

آدم اما خانه ساخت ...

شوق

آدم اما خانه ساخت ...

۱۳خرداد

- این قدر عمیق که بشه با چند کلمه حرف زندگی کرد! زندگی! زندگیِ زندگــــــــی...

- یه روز از خواب پا می‌شیم‌ و...

- تا این که تو دست‌مو گرفتی و محکم کشیدی‌م بالا...

- یه روز دیگه‌م از خواب پا نمی‌شیم!

- یادمه اون اولا، هر موقع می‌خواستم بیام پیشت حتما وضو می‌گرفتم!

- و حس می‌کنیم واقعیِ واقعی دیگه خوااب نیستیــم...

- یادمه حتی اگه وضو داشتم، به این نیت باز می‌گرفتم...

- بانوووی واقعی!!!

- یادمه هنوزم بیشتر از اون روزا مقدسی!

- مرام روزگار همینه دیگه...

- یادته؟ می‌گفت روسپی شغلشه، مرامش که نیست...

- که اگه بند روزگار شدیم... خلاص!

- حس کردم اون فصل‌ رو خییلی ماهرانه و قشنگ تموم کردی...

- واضحه که داستان نویس من و تو نیستیم، اونه! واضح نیست؟

- بعدش اون به دقت زد صفحه‌ی بعد!

- و یه تیتر جدید اضافه کرد...

.
.
.


***

آدمه دیگه! گاهی وقتا یه دفعه پی می‌بره چقد احمق بوده و نمی‌دونسته.
این حس رو خیلی دوس دارم! این حس که بفهمی خییلی احمق بودی...
این حس که بدونی یه روزی میاد که می‌فهمی الان چقد احمقی...

گاهی اما آدم هرچقدر وسط باتلاق حماقتش دست و پا می‌زنه بدتر توش فرو می‌ره!
گاهی حتی فرو رفتنش رو اوج گرفتن می‌بینه...
این‌جور مواقعه که یه نفر باید زندگی رو براش عوض کنه!


***

یکی شدن هدف نیست زیبا!
وسیله هم نیست!
نتیجه‌ست...
آدم باید خییلی تلاش کنه که بعضی چیزا رو بفهمه...
گاهی هم باید اشتباه کنه و تجربه...

مثلا این اصلا چیز واضحی نیست که اون بخاری برقیه به خاطر نارنجی بودن فضا رو گرم نمی‌کنه!
من از وقتی یادم میاد هر موقع روشنش می‌کردیم میله‌ی وسطش نارنجی می‌شد و گرمم می‌کرد.
اصلا هم دور از ذهن نیست که انتظار داشته باشم هر میله‌ی اون شکلی‌ای رو نارنجی کنم گرما بم بده!
چون همیشه وقتی نارنجی می‌شده گرمم می‌کرده...
ذهنِ آدمیه دیگه! ذهنِِ خائن آدمی...


***

همیشه فکر می‌کردم آدم برای این‌که به سمت بالا حرکت کنه باید یکی شه!
تا ز گرد راه رسیدی و
بهم فهموندی این فقط نتیجه بوده...



// م....من......ون :)

// ما کجاییم در این بحر تفکر...
// تو کجایی... :)

// تو هام دوباره اون شدن! D:

// تو تو هامو دوباره اون کردی!!!

// و من و دوباره خودم! و تو رو دوباره تو!... :)

// نه! این‌قدر می‌تونم بفهمم دوباره، که اون این کارو کرده! ماا فقط وسیله‌ایم... (;

// میاد دوباره یه روزی که مخاظب‌مون فقط تو باشی... :)

۹۳/۰۳/۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰
پویا مصدق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی