شوق

آدم اما خانه ساخت ...

شوق

آدم اما خانه ساخت ...

۱۴اسفند

اون، منو دوباره یاد خودم انداخت امروز!

خودم... که نمی‌دونم کیم!

اون... که نمی‌دونه کیه!

خودم... که بین آدم‌بزرگای این حوالی داره یادم میره "چرا؟"! که . دارم . شبیه . آدم . بزرگا . می‌ . شم!

با دغدغه‌های بزرگ و پوچ... با ارزش‌های کوچیک و پست...

خودم... که دیگه "خودم" نیستم.

***
شخصیت‌های حقیقی زندگی‌ام را، ذره‌ذره با دستان خودم نابود کردم.

فرانسیس بیچاره؛ از بس توی گوشش خواندم باید توهم معشوق/معشوقه بودنش را کنار بگذارد، توهم عشق‌ش را کنار گذاشته... توهم زندگی کردنش را...

شخصیت‌های واقعی هم که هیچ کدامشان به اندازه‌ی کافی حقیقی نیستند. به اندازه‌ای که بشود حرف‌های عاشقانه بهشان زد.

هی هی هی فرانسیس! قبلا که گفته بودم! همه‌ی چیز توی دنیای ما یا عاشقانه است یا مذخرف!

دارم به حرف‌های مذخرف عادت می‌کنم.


// تففففففففففففففف به این روزگار تففففففففففففف!

// نفففففففففففففف به این دنیا...

// این که بد روزگاری‌ـه، به‌هیچ‌وجه در تناقض با این نیست که خیلی خوش می‌گذره! به... هیچ... وجه...

// باید اینو درک کنی که دنیای بیرون نباید این‌قدر قدرت‌مند شه که بتونه تاثیری روی دنیای درون بزاره.

۹۱/۱۲/۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
پویا مصدق

نظرات  (۲)

چه قدر آخرین جمله ی این پست رو قبول دارم!
پاسخ:
منم یکم قبولش دارم!

سلا . م
سلامم !
"اون" منم یاده خودم انداخت !
پاسخ:
"اون" فرقش با آدمای این دوره زمونه اینه که با آدمای این دوره زمونه فرق داره.
عشق لا زمانه،
سلا م معشوقه ی قرن‌ بعد!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی