باید یک روز، یکی از همین روزها، بیمقدمه بگویی "دوستت دارم"!
این روزها، جنگ مترسکها را مترسک بزرگ باخته...! تبر را روی فرق سرش ندیدهای هنوز؟
این روزها[که مترسک عظما دیگر پیدایش نمیشود] بهانهای هم نیست انگار...
باید بیبهانه بگویی "دوستت دارم"...
***
باید بگویی "دوستت دارم" تا برای یکبار هم که شده واقعی بگویم به من گفتی دوستت دارم... .
و واقعی به خیابان بروم...
و واقعا فضای اتاق برای پرواز کافی نباشد...
باید بیهوا "دوستت دارم" را هجی کنی... و من بیحوا را حوادار کنی...
***
بالاخره یک روز تمام میشود!
هر چیزی یک روز تمام میشود... و اگر آن چیز "تو" باشی...
وااای! بالاخره یک روز همهچیز تمام میشود... برای آدمی که همهچیزش با "تو" شروع شده بود.
***
باید یکروز بیهوا، در گوشی، وسط تئاتر، کنسرت، سینما، یا هر جای شلوغ دیگری، یا اصلا گوشهی ظهر انقلاب بگویم "دوستت دارم".
باید دور همهی "باید"های دنیا یک حصار کشید... حصاری که به وسعت خیال باشد. از خیال به آنطرف... تا انتها...
// تما . م
// شد!