من خودم را به آن راه میزنم.
تو خودت را به هر راهی دلت خواست.
مهم این است که هر دو باور کنیم هنوز چیزی نمیدانیم.
مهم این است که common knowledge نشود.
***
از همان ابتدا روزی ۳نوبت یادآور شدهبودم، توهم معشوق/معشوقه بودن نابودمان میکند؛
تو اما تناوب ضربان قلبت روزی ۳نوبت نبود؛ متاسفانه.
متاسفانه من اما دارد باورم میشود... دارم نابود میشوم فرانسیس! با منت آیا حواسی هست؟!
***
میخواهم اینبار، به اطمینان خطر کنم...!
به اطمینان اینکه میشود در هر شرایطی آدم خودش را به آن راه بزند.
که به محض اینکه آبی پیرهنت دلم را برد توهم عاشق بودن را [ظاهرا] در خودم کشتهام.
میتوانی مطمئن باشی...
وقتی هیچ یک از کلاغـ[ـه]های شهر حتی، گوش شنیدن حرفهایت را نداشته باشند، میتوانی مطمئن باشی دخترک حوصلهاش را ندارد.
آدم باید خیلی حالش خراب باشد که -در حالیکه اطمینان دارد- خودش را به آن راه بزند! نه؟!
***
حوالی ده و نیم بود، زده بودم بیرون که برم... برم فقط برای اینکه یکم رفته باشم.
برای اینکه کسی نبود که بشه باش چند کلوم حرف زد...
پشت چراغ قرمز بودم، پنجرهها پایین. 40 ثانیه...
دخترک اومد دم پنجره، با چشمای بیرمق... آقا، یه گل ازم بخر، ارزون میدم... هفده هجده سالی داشت... گفتم آخه... گفت فقط 3تومن... نه مشکل این نیست، آخه من کسی رو ندارم که این گل رو بش بدم! 25 ثانیه...
حرفی برای گفتن نمونده بود... باید میرفت، اما همونطور ایستاده بود اونجا... گفتم 1کیشو بده... چشماش هنوز بی رمق بود، گفت کدومو بدم؟... گفتم اونی که خودت از همه بیشتر دوستش داری... تعجب کرد، یکیشو داد بهم. 10 ثانیه...
گلو دادم بهش... گفتم بگیر، تو اولین کسی هستی که میتونم بهش گل هدیه بدم... با تردید نگاهم میکرد، ترسیده بود فک کنم... گفتم بگیر... گرفت... ازش تشکر کردم، نمیدونست چرا، اما من میدونستم. صدای بوق ماشینا...
حرکت که میکنم رد نگاهش تو آینه دنبالم میکنه... نگاهی که بیرمق نیست... دلم میخواست ازش بخوام مخاطب عاشقانههام باشه... حداقل اسمش... دلم میخواست بهش بگم یه عالمه عاشقانهی بیمخاطب دارم که داره تاریخ مصرفش تموم میشه...
فک کنم گفتم... و فک کنم اون شنید... آخه مگه به خاطر یه گل نگاه یه آدم اینقدر زیباتر میشه؟!
***
تو انتهای رسالت منی
پس از آمدنت
دیگر لب به سخن نخواهم گشود
"تو" باید برایم از هر دری بگویی...
// تصمیمم را گرفته ام!
// میخواهم همهی privateهای [از خندهدار بودن بیمخاطبی] سانسور شده ام را public کنم.
// باشد که رستگار شویم...
// من همه "تو" خواهم شد...!
// "من"؟!!!!
// زیبا...
// به تکرار افتان و خیزان.