شوق

آدم اما خانه ساخت ...

شوق

آدم اما خانه ساخت ...

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۸آذر

مدت‌هاست دلم می‌خواهد بیایم بنویسم!
مدت‌هاست لعنتی... مدت‌هاست...
ولی هربار "بدون عنوان"، ذخیره‌ی پیش‌نویس می‌شوم.
مدت‌هااااست فرانسیس عزیز...
                         مرگ...

***

نوشتن یادم رفته!
اصلا تیر ‌آخر!‌ همه‌ی پیش‌نویس‌ها را [وجین نکرده منتشر] می‌کنم...

***

دنیای عجیب پر از رمز و راز...
دنیایی که زیبایی آفرینه!

***

آرزو می‌کنه لب‌خند به لبای انسان‌ها برگردونده بشه. چون الان کمتر کسی رو می‌بینه که لبخند بزنه...
چیزی که درد‌آوره اما، اون سه تا نقطه‌ی ته جمله‌س! این‌که چرا سه تا علامت تعجب نیست درد‌ داره...

***

عصر ما گذشته دیگر فرانسیس،‌ من این را خیلی وقت پیش باید از نو نشدن فیدهایم می‌فهمیدم!

عصر ما خیلی وقت پیش گذشته بود و تو به من نگفته بودی،
انتظار زیاد بی‌جایی هم نبوده شاید، دلم می‌خواست یک بیل‌چه بدهی دستم و بگویی زمین را بکن.
بعد، خوب که عمیق می‌شد، بیل‌چه را می‌گرفتی و نگاه تاسف‌باری می‌کردی،
-از همان نگاه‌های آخری‌ات منظورم است دقیقا-
و می‌گفتی دراز بکش...

عصر ما که هیچ، شب ما، روز ما هم خیلی وقت است گذشته فرانسیس...

***

دوران سختی گذشته فرانسیس!

دوران سختی گذشته و دور، دور جولون دادن شوک هاس...

باید یه روز از خواب پا نشی و نبینی خودت نیستی! که شکه بشی...
چون اگه پا شی و ببینی خودت نیستی، [دیگه] شکه نمی شی [حکما]...

دوران گذشته های پرغرور اومده فرانسیس! دوران گذشته هایی که بشه بهشون افتخار کنی، و تا لحظه ای که می زارنت تو چاردیواری باقی زندگیت برای نوه‌هات [روزی چندبار] تعریفشون کنی.

هه!‌ گفتم روزی چندبار، یادم افتاد این روزا دچار آلزایمر حادی شده‌م. دکترا می‌گن باید داروهای جدیدی مصرف کنم.
منم  بشون نمی‌گم داروهای قبلی‌رو می‌ریختم دور. مساوی، هیچ - هیچ.
---

هه!‌ گفتم "دچار آلزایمر..." یادم آمد مدت‌هاست به این‌جا سر نزده‌ای... به خودت... به منی که مدت‌ها بود به خودش سر نزده بود...

But though you're still with me, I've been alone all along//

تو گوشم صدا می کنه...

ولی هیچ وقت از این نوشته کسی اون صدای توی گوشمو نمی فهمه... حتی اگه اون کس... خ.و.د م باشم!


ّ***

قرار بود همه‌اش را یک روز پابلیک کنم!
همه‌ی privateهایی که برای تو نوشته بودم...

public کرده‌ام دیگر فرانسیس!

وقتی سر تا ته دنیات (از share only with me گرفته تا share public) یک نفر باشد...
کسی که همه‌ی یکدگر شده باشید؛
می‌توانی چشمانت را ببندی، و آزادانه روی هر نقطه‌ی دنیا دلت خواست کلیک کنی....
می‌توانی بفهمی زندگی با چشمان بسته چه لذتی دارد... خاصه، اگر چشمانت را "همه‌ی دنیا" بسته باشد.
کسی که همه‌ی یکدگر شده باشید... کسی که همه‌ی دنیات شده باشد...

یادت که هست مرا؟ نیست؟
دور از ذهن هم نیست، وقتی من کسی که سال‌ها دنبالش گشتیم را یافتم، تو را فراموش کنم.
تقصیر من که... حکما نیست! خودت باید فکر این‌جاهایش را می‌کردی.
اصلا به نظرت، احمقانه نیست بانویی باشد و من به تو بیاندیشم؟


***

من سردم است.
من سردم است و خیلی چیزها را دارم نمی‌فهمم...

حتما خوابم برده است، وگرنه این سرما هیچ وقت سابقه نداشته.

دچار سردرگمی شده ام و حالم خوب است... و این یعنی مشکلی هست.

باید بنشینم درست حساب کنم ببینم کجای کار می لنگد.

ببینم چه چیزهایی در این یکی دو قرن گذشته عوض شده که من به این جا رسیده ام.

باید بخواهم از تو، که قوی باشی... خیلی قوی... و تمام نشوی.
یا این که من آدم شوم... که محال است.

روزهای سختی در پیش است، و برخلاف گذشته این اصلا چیز بدی هم نیست...
و من خوش‌حالم از روزهای سختی که در پیش است...
که جز درد و رنج...

باید بیدار شوم.
و بعدش باز بیدار شوم و باز بیدار شوم و باز...
تا جایی که مطمین شون زندگی هیچ کسی را خراشیده نکرده‌ام.

بعد همان جا pause شود و همه چیز و شروع کنم از نو خواب دیدن...
از نو، با تجربه های کهنه‌ای که از تو برایم به یادگار مانده است.

باید بیدار شوم و... دوباره از نو تو را خواب ببینم...

// هه! سیر نزولی یک‌... ان.سان.
// دلم برای‌ نوشتن، برای توانایی نوشتن تنگ شده... این‌ دیگه ته‌دیگش بود...
// دلم می‌خواد متنا رو از آخربه‌اول نخونم که یادم بره سقوط...

پویا مصدق