شوق

آدم اما خانه ساخت ...

شوق

آدم اما خانه ساخت ...

۳ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۱دی
مسخ شده‌ایم این روزها، از بسکه مسخ-شده، این روزها مسخ شده‌اند.
همین سه ماه تلاش برای "به اندیشیدن خطر نکردن" کافی است. کافی نیست؟
همین چهارماه بی اشک سپری کردن، آدم را سیمانی می‌کند. نمی‌کند؟
از همه‌ی این ها گذشته؛ یک گردش خورشید و ماه، بی عشق‌بازی سپری کردن، آدم را دیوانه می‌کند... نمی‌کند؟
حالا هی خورشید می چرخد دور سرم و من حواسم نیست... حالا هی یادم می رود "تو" را... تویی که هیچ‌وقت فراموشم نکردی... تویی که قول دادی هیچ‌وقت فراموشم نکنی.
منی که قول دادم هر روز تکرار کنم فراموشت نخواهم کرد... منی که هر روز تکرار می‌کنم فراموشت نخواهم کرد و به کل از یادت برده‌ام.
تویی که هر روز مرا می‌بخشی، منی که هر روز یادم می رود دیروز مرا بخشیده‌ای.

اصلا مشکل اصلی تویی. تو بیش از حد خوبی، کمی خوب نباش! آدم ها اینجا حوصله ی خوب بودن ندارند، این‌جا هر کس زیادی خوب باشد شک‌بر‌انگیز پنداشته می‌شود.

دوستت دارم.

//گاهی وقتا باید یه نفر باشه که بری دنبالش برا شام برین بیرون...

//اون وقته که اگه نباشه مجبور می‌شی تنها بزنی بیرون! تن...ها...

// ممد میگه "خیلی خوبه یه نفر برات مهم باشه"

// اما این‌که هیچ‌کس برات مهم نباشه به‌هیچ‌وجه بد نیست! به هیچ وجه.


پویا مصدق
۰۷دی
Heh!
ساده است فرانسیس، خیلی ساده باید هر چیزی را متناوبا به یاد تو آورد.
آن‌ها که "عشق" را با تشدید روی "ش" تلفظ می‌کنند، مسلما همان‌ کسانی‌‌اند که خیانت خواهند کرد.
گفته بودم که، همه چیز توی دنیای ما یا عاشقانه است یا مذخرف؛ عاشقانه با تشدید روی "خ".
متشابها همیشه آن‌ها که خیال می‌کنند خیلی کول‌اند، در ردیف خسته‌کننده‌ترین ها قرار می‌گیرند.
مترادفا آنها که خیال می‌کنند خیلی ایثارگرند...
عرفا این‌جای قصه انتظار نداری برایت لیست کنم توهمات فانتزی آدم‌های دور و برم را...
حکما انتظار ندارم این‌جای قصه انتظار داشته باشی برایت لیست کنم... .

***
برعکسش اما ساده نیست اصلا[دوست من].
مثلا آنها که خیال نمی‌کنند خیلی مهربانند، گاها مهربان‌ترین آدم‌های روی زمین اند. نتیجتا مهربان‌ترین آدم‌های روی زمین خیال نمی‌کنند...!

***
طبیعتا تعریف آن‌هایی که خودشان را "هیچ" می‌پندارند ساده است.
برای همین آن‌ها که خودشان را "هیچ" نمی‌پندارند شگفت‌انگیز‌تر به نظر می‌رسند.

// اولی منتفی شد، دومی اما هنوز دومیه.
// کاش یه باد بیاد... نصف آدما رو ببره... منم...

پویا مصدق
۰۲دی
اینجا دختر بودن سخت است ساموئل.
ساده‌ترش می‌شود جرم.
اما بعضی ها [که من بدجور به جنگیدنشان حسودیم می‌شود] خودشان‌ند! دخترند و خودشانند.
دخترنما‌ها اما... آه آه آه ساموئل امان از دست این دخترنماها؛
که نه خودشانند، نه خودشان نیستند!
بگذریم، اصلا دوست ندارم در مسائلی که [به هیچ وجه] به من مربوط نمی‌شوند دخالت کنم.
***
پسر بودن اما، بحثش کاملا فرق می‌کند.
نادقیق‌ترین تعریفش می‌شود همین[به قول مهران] fanboy های دانشگاه ما؛
که هر روز می‌آیند و هرروز می‌روند، که هرروز تکرار می‌شوند و از آن آدم‌های ریش‌دار ترسناک نمی‌ترسند.
که لامذهب‌ها از هیچ چیز نمی‌ترسند، حتی چیزهایی که واقعا ترسناکند.
از بس‌که از بچگی نترسانیده‌اند بیچاره‌ها را... از بس‌که... بیچاره‌ها را... بیچاره‌ها را... بیچاره‌ها را... .
***
مردی اینجا پیدا نخواهی کرد فرانسیس.
چیزی که ارزان شد، خریدار ندارد.
به سلامتی آنکه مردانگی را ارزان کرد، مبادا نرخ تورم بالا برود.

\\ غریب‌اند اینجا آدم‌ها... غرییییب.
\\ من اما غریبه‌ ام.
\\ سدید می‌گفت: من با اینا غریبه ام، مجسمه‌ی آدما... آدمای مجسمه...

پویا مصدق