شوق

آدم اما خانه ساخت ...

شوق

آدم اما خانه ساخت ...

۲۶آذر

اینجا، آدمهای[ احتمالا] معمولی ماهی ندیده‌اند، ولی در ازایش ماهیگیری را خوب هجی کرده‌اند.

ماهیگیری، به هیچ وجه ذاتا بد نیست.
اما آن‌ها که فقط شب‌ها ماهیگیری می‌کنند، نمی‌فهمند روزها چقدر چهره‌یشان احمقانه به نظر می‌رسد.
همین‌طور، آن ماهیگیر‌هایی که روزها کلاه‌شان را برمی‌دارند... که هرشب ماهی‌ها را فراری می‌دهد نگاهشان...

آدم‌های این‌جا هنوز یاد نگرفته‌اند خودشان باشند...

***

جرج اما؛ بحثش فرق می‌کرد از اول.
از همان ابتدا تصمیم گرفته بود در-حالی-که-خودش-است بمیرد. در حالی که هنوز خودش است...

***

من اما؛ فقط می‌خواهم عادی باشم.
عادی زندگی کنم... عادی دوست شوم... عادی حرف بزنم... عادی خودم باشم...
اینقدر عادی که بشود یک شبه فراموش شوم... که بشود یک شبه فراموش کنم...
می‌خواهم عادی بمیرم. همین و بس!


\\ اینم از دومیشون.
\\ اینجا ماهیا سوار ماهیگیران.

پویا مصدق
۲۴آذر

واژه‌ها را باید شست.

باید خوب شست و قورت داد...

پویا مصدق
۰۱آذر

آدم‌ها، اینجا بدجور محتاج دیده شدن اند.
ساموئل هم هی نگاهشان می‌کند.
باشد که رستگار شوند.

***

تظاهر به دوست داشتن!
تظاهر به کول دوست داشتن!

همه ی در و دیوار اتاقت را هم اگر از عکس فانتزی پر کنی، معنی اش این نیست که آدم با احساسی هستی.
فقط نشان خواهی داد چقدر محتاج توجه...

بوده‌ای!


پویا مصدق
۰۷آبان
باران که می بارید، چتر ها تاریخی شدند...
دست ها گره خوردند
و سایه ها همزاد پندارانه در هم فنا...

باران که بارید ، چتر ها به تاریخ پیوستند.
گره ها دست خوردند
و سایه های فنا شده نقش جدایی زدند.

من سال هاست سایه ام را گم کرده ام.
سایه ی از-ابتدا-گم-شده ام را.
این جا عجیب هر شبش پس از باران است.


پویا مصدق